همون چیزایی که تو بخوای

اینجا همه چیز گیر میاد اگه نبود بگو تا بذارم
به وبلاگ من خوش آمدید
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۱ مهر ۹۴، ۱۱:۵۰ - ...
    عالی
نویسندگان

۹ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم! 

                                           

  • داوود عادل فر

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.    

پرسیدم: «چرا می‌خندی؟»

پاسخ داد:«از حماقت تو خنده‌ام می گیرد»

پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟»

گفت: «مرا لعنت می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام»

با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟!»

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می‌زند.»

پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز ".

 

  • داوود عادل فر

                                                            
عنوان: نمونه سوال ریاضی هفتم
حجم: 581 کیلوبایت
توضیحات: رمز:100

              برای دانلود روی تصویر کلید کنید

  • داوود عادل فر

هنرنمایی خلاقانه و زیبا با هندوانه شب یلدا (تصویری)

هنرنمایی خلاقانه و زیبا با هندوانه شب یلدا (تصویری)

هنرنمایی خلاقانه و زیبا با هندوانه شب یلدا (تصویری)

                                                                                  

  • داوود عادل فر

چهل گناه زبان

  • داوود عادل فر

  • داوود عادل فر
  • داوود عادل فر

حفظ تعادل!!!!!!!!!!!1

چه دورخیزی هم می کنه نامرد!!!!!!!!!!!!!!11

  • داوود عادل فر

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم. خطاب اومد: برو تو صحرا. اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه. او از خوبان درگاه ماست.

حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست.

از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فورا نشست.

بیلش رو هم گذاشت جلوی روش.

گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.

حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم. 

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده.

رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.

میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه.

گفت: نه.

حضرت فرمود: چرا؟

 گفت:

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.

 

  • داوود عادل فر
این متن را ویرایش کنید